ریحانه نفس مامان و بابا

...

دخترم بزرگ شده دیگه باید بفکر تالار باشم ( یه دختر دارم شاه نداره .... ) کارهات مثل یه خانم  برای بابا لذت بخش و قشنگه ،غذا خوردنت خوابیدنت صحبت کردنت همه وهمه نشان از بزرگ شدنت . دوست دارم عزیزم

چهارشنبه ای از سرویس که پیاده شدیم مستقیم رفتیم تره بار و خرید کردیم توی مسیر شما کمکم کردی و یکی از بادمجان ها رو برام آوردی  وقتی هم که رسیدیم خونه طبق عادت خودم به بابا زنگ زدی و گزارش کارتو با آب وتاب دادی برای اولین بار بود که بادمجان رو لمس کرده بودی و باهاش آشنا شدی      ...

بعد از ظهر چهارشنبه ای یعنی ٢١ تیر وقتی اومدم دنبالت متوجه شدم که امروز برنامه شنا یا به قول خودت آب بازی داشتید و مامان دانیال لطف کرده عکاسی اون روز رو به عهده گرفته و منم با اجازه از عکسها استفاده می کنم. بقیه عکسها در ادامه مطلب ...

به انبه می گی عمه اینم ٢ تا عکس از لحظه ای که از شدت گرما لباس نپوشیدی و به قول خودت عمه می خوری   ...

در ادامه مطلب ببینید نفسم آخه تو داری با دقت به چی نگاه می کنی؟ درسا خوشگله چیکار می کنه؟ ...

ریحانه خانم دنبال یه کار خوب داخل امام زاده ...

تازه از حمام اومدی و موهات هنوز خیس و سشوار نشده و داری بلال می خوری و برای بابایی عکاست چشمک می زنی ...

قایم موشک خونه عموعلی ...